به نام خداوند بخشنده و مهربان


یکی بود یکی نبود در اقیانوسی بزرگ نهنگ و ماهی زندگی می کردند که دوست هم بودند. یک روز نهنگ به ماهی گفت : من قدرت زیادی دارم ، اما تو قدرتی نداری . ماهی غمگین شد و رفت و رفت تا به یک ه جوان رسید ماهی از آن پرسید: من چه قدرتی دارم؟ ه جواب داد:من چه میدانم. ماهی رفت به یک لاک پشت رسید. ماهی پرسید: من چه قدرتی دارم ؟ لاک پشت جواب داد : من چه میدانم. ماهی رفت. تا به یک اختاپوس دانا و پیری رسید.اما این دفعه از او پرسید؟ تو خودت چه قدرتی داری؟اختاپوس جواب داد : من سیاهی را به وجود می آورم،باز این دفعه پرسید؟ من چه قدرتی دارم؟ اختاپوس جواب داد تو میتوانی بین جلبک ها، اقیانوس ها ،دریاها، رودخانه ها و چشمه ها پنهان شوی.


نویسنده : محمد نعیم حاجی زاده
 

نام داستان : ماهی سرگردان

داستان : روباه و شغال مفت خور

ماهی ,قدرتی ,جواب ,رفت ,یک ,ها ,من چه ,جواب داد ,چه قدرتی ,به یک ,داد من

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

tinalearnct بازاریابی شبکه ای سورنا دریافت روداب نیوز باریش سسی فروشگاه اينترنتي تاديزاين barahoot دانلودستان قصه پرداز (نویسنده ژانر فانتزی و سورِئال) نت وب